تحولات لبنان و فلسطین

دورانی بود که در شرایط سختی بودیم و احساس می‌کردم بار روی دوشم بیش از حد توانم است. به ایران آمدم، خدمت حضرت آقا رسیدم. به ایشان گفتم: «آقاجان! ...

خاطرات علما | خاطره‌ای زیبا از شهید سید حسن نصرالله

شهید سید حسن نصرالله در خاطره‌ای زیبا می‌گوید: دورانی بود که در شرایط سختی بودیم و احساس می‌کردم بار روی دوشم بیش از حد توانم است.

به ایران آمدم، خدمت حضرت آقا رسیدم.

به ایشان گفتم: «آقاجان! من چه کار کنم؟»

حضرت آقا فرمودند: «تو که هنوز جوانی و کل مَحاسِنت سیاه! من از خستگی‌هایم چه بگویم؟ با این محاسن سفیدم».

بعد فرمودند: «طبیعی است که انسان در حرکتش با نامردی‌ها، سختی‌ها و خطرات مواجه شود.

برای هر آنچه می‌خواهیم، ما خدا را داریم! ما محتاج دیگران نمی‌شویم.

والله از مهربانی و لطفش به ما. به ما اجازه داد که در هر زمانی و هر مکانی و هر حالی او را صدا کنیم و مخاطب قرار دهیم و با او صحبت کنیم.

برای همین زمانی که احساس خستگی کردی یا هر حس بدی پیدا کردی، وارد یک اتاق شو، ۵ دقیقه یا ۱۰ یا ۱۵ دقیقه، با خدا صحبت کن؛ تنها .. این را از تجربه می‌گویم، امتحان کن و خواهی دید».

از آن زمان من این کار را در حد توان انجام می‌دهم و برکاتی در این دستورالعمل یافتم. چون هر زمان سختی برسد، وقتی پناه ببریم به این روش، به زودی درهای برکت باز می‌شود و مهم‌ترین دارایی ما در جنگ ۳۳ روزه همین بود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.